جمعه

باز جمعه شب شد و تو نیستی!! باز جمعه شب شد و دلم گرفت! باز جمعه شب شد و یاد اون جمعه افتادم! خدا جون آخرش چی می شه؟ دلم گرفته!!!! خیلی زیاد!! می خوام گریه کنم، خیلی زیاد!! می خوام داد بزنم، آخه چرا؟؟چرا؟چرا؟ چرا این کارارو با من می کنی؟؟؟  نمی دونم مشکل کجاست، مشکل از منه یا از تو؟؟؟ از خاطرات بدم می آد!!خاطره چیز بدیه!!خیلی بده!! خاطره کسی یا چیزی که بهترین لحظات زندگیتو در کنار اون گذروندی و الان برات فقط یه خاطره مونده!!!آدم باید سعی کنه فراموش بکنه! با فراموش کردن زندگی راحت تری خواهیم داشت!ولی چگونه؟؟؟ نمیشه ! باور کن نمیشه!خیلی سعی کردم! بازم نمی شه! تا یه خورده از مغرم می ری بیرون دوباره پیدات می شه! خاطرات زیباتر و جالبتری ساخته میشه! بعد دوباره باید سعی کنم علاوه بر قبلی ها این جدیده رو هم فراموش کنم! نمی شه!نمی شه!نمی شه!!! جمعه شب 3 هفته پیش یکی از بهترین روزای عمرم بود!ولی طبق معمول خرابش کردی! همیشه همین طوری هستی!همیشه همه چیزو خراب می کنی!!! فک کنم مریضی! دیوونه ای! ازت حالم بهم می خوره! البته دوسسسست دارم! شاید منم مریضم!

دیگه حوصلم نمی آد چیزی بنویسم! خیلی دلم گرفته!!از همه و همه کس ! تولدم مبارک!

تنهایی و جدایی

خسته از این تنهایی!

تنهایی و جدایی

جدا از تو،دور از تو

دور از جسم و روح تو

تنها در این بیابان

در جستجوی خوبان

کس چه داند چه شود

روزگار بی وفا!