می آیی روزی! می دانم! از روز روشن تر است که می آیی!اما این دفعه انتظار نداشته باش مثل همیشه باشد، دیگر طاقتم طاق شده، تحمل هیچ کس و هیچ چیزی رو ندارم!تو برای من دیگر مفهوم خاصی نداری همان گونه که من برایت! خودت گفتی! بعد از آن همه ماجرا آخرش من برایت یکی بودم مثل بقیه ، فقط کمی بیشتر اخلاقمان شبیه هم بود! دستت درد نکند، متشکرم، یادم بماند دیگر هیچ حرفی را باور نکنم! خودت موجبش شدی! من چقدر دیوانه بودم که وقتی دفعه پیش آمدی حرفهایت را باور کردم! فکر می کردم حرفهایت بوی راستی می دهد! دیگر هیچ وقت ، هیچ جا ، حرف هیچ کسی را باور نخواهم کرد! و این بی اعتمادی را مدیون تو می باشم! کاش می شد تو نیز به گونه ای مدیون من باشی!در آن صورت بی حساب می شدیم! به امید روزی که بفهمی نامردترین آدم روی زمین هستی،و عذاب وجدان رهایت نکند! دلیلش را خودت می دانی، منتظر آن روز هستم!  به امید آن روز نامهربان...