سلام ، اوه، چه مدت زیادیه اینجا هیچی ننوشتم،یه دفعه دلم تنگ شد، الان وقتی اومدم اول رفتم سر نوشته های قبلیم،خیلی جالب بود واسم، آخه همه چیز دقیقا مثل قبله، البته اینو بگم ها خیلی اتفاقات زیادی افتاده که حتی تو مخیلمم نمی گنجید، اصلا باور نمی کردم یه روز یه همچین اتفاقاتی بیفته، و من یه همچین کارایی بکنم!!!جالبیش اینجاست  الان حس بدی ندارم، فقط یه چیزه که خیلی واسم سخته، و اصلا دلم نمی خواد باور کنم  که اون روز می رسه،که اون دیگه نیست، بعد جالبش اینجاست که الان که قبلیا رو می خوندم دیدم همه جا نوشتم ای خدا کاری کن که به هم برسیم برای همیشه حالا واسم یه سوال پیش اومده ، پس چرا هیچ کاری نمی کنه خدا؟ می دونم خدا خیلی دوسم داره، فقط نمی دونم چرا این قدر عذابم می ده، اصلا الان همه چیز مهیایه، حتی خودشم دیگه اون منگل بازی های گذشته رو کمتر داره، نمی گم نداره ، داره ،ولی بهتر شده، یه خورده درمان شده البته الان یه مدتیه که یه کاری کرده و رفته یه جایی اسم نوشته، که می خوام سرشو بزنم به دیوار ،بگم آخه تو چرا اینکارو با من و با خودت می کنی، نمی دونم ، امیدوارم خدا یه روز حرف دلمو گوش می کنه، واقعا امیدوارم، دیگه خسته شدم واقعا، نمی دونم مشکل از کجا آب می خوره؟