-
چت شده باز؟
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 00:10
دوباره امروز ناراحتم، خیلی زیاد؛ چرا دوباره خل شدی؟ ببین مگه من چه مشکلی دارم؟ آخه مگه چی می شه یدفعه می زنی بالا؟ اون از پنج شنبه، اینم از امروز. خستم خیلی خستم، اصلا دیگه انرژی سال های پیشو ندارم، آخه وقتی همه چی خوبه، حتی می تونم بگم عالیه،یه دفعه چه مرگت می شه، عصبانی ام، از تو از خودم، می گن تقصیر خودمه، من باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 21:48
سلام ، اوه، چه مدت زیادیه اینجا هیچی ننوشتم،یه دفعه دلم تنگ شد، الان وقتی اومدم اول رفتم سر نوشته های قبلیم،خیلی جالب بود واسم، آخه همه چیز دقیقا مثل قبله، البته اینو بگم ها خیلی اتفاقات زیادی افتاده که حتی تو مخیلمم نمی گنجید، اصلا باور نمی کردم یه روز یه همچین اتفاقاتی بیفته، و من یه همچین کارایی بکنم!!!جالبیش...
-
Tell him
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 23:00
I'm scared, so afraid to show I care Will he think me weak if I tremble when I speak? Ooh, what if there's another one he's thinking of? Maybe he's in love, I'd feel like a fool Life can be so cruel, I don't know what to do I've been there with my heart out in my hand But what you must understand You can't let the...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 22:10
می دونی خیلی بدی؟ خیلی خیلی خیلی. خیلی منو اذیت کردی، نمی دونم چکار بدی من در حق کسی انجام دادم که خدا اینجوری داره به من عذاب می ده! واقعا نمی دونم! همه اونایی که خیلی هم ادمای بد و دورویی بودن دارن به خوبی و خوشی زندگی می کنن فقط به من که می رسه آقا خواب می بینه! می دونی چیه حالم از خرافات بهم می خوره! از روز اول...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 23:06
سلام! سلامی به وسعت دریاها، بازم ناراحتم. خیلی بدی، حالم ازت بهم می خوره، البته تقصیری نداری می دونم خودت هم مشکلاتت زیاده، ولی چرابا من آخه اینقد بازی می کنی، مگه می شه یه آدم هر لحظه یه تصمیم جدید بگیره ، به خدا خیلی بدی، اون روز اشتباه کردم، دوباره اشتباه از من بود، نباید اونجور می شد که حالا اینجور بشی، حالم از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 20:35
سلام ، خوبی؟ امسال بهترین جشن تولدمو داشتم ،فقط به خاطر حضور سبز تو، البته بماند که بعدشو God knows ، ولی به خاطر اون لحظات قشنگی که برام به وجود آوردی ، 100000 مرتبه ازت ممنونم.امیدوارم تصمیم درستی تو زندگیت بگیری، منم تو اون تصمیمت باشم البته. الان داشتم نوشته های قبلی رو می خوندم باورم نمی شه که این همه نوشتم، دقت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 23:44
سلام ، اوه تقریبا 2 ماه می شه اینورا نیومدم، دلم تنگه امشب ، خیلی زیاد، داره می ترکه، اصلا از صبح اینجوری بود.یه چیزی ته نفسمو بسته ،نمی تونم راحت نفس بکشم، گریم یهو بی دلیل می اد، اصلا همین الان که دارم اینارو می نویسم اشکام تموم صورتمو پوشونده، چی کار کنم من، آخه پس کی تا کی باید صب کنم. می گن توخودت و مچل کردی، نمی...
-
یادش بخیر!
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 20:35
یادش بخیر!!!!!! اون روزم هوا گرم بود ، مثل امروز! اون روزم تو خیابون پر ماشین بود ، مثل امروز! اون روز اما تو بودی و امروز خاطرات اون روز!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 23:25
سلام!!! دلم تنگ شده! خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم! اتفاق خاصی نیفتاده که چیز جدیدی بنویسم! همه چیز مثل قبله! خدا یه روزی به من کمک می کنه. مطمئنم! حال همه اونهایی که فک می کنن من اشتباه می کنم گرفته می شه! فقط امیدوارم اون روز هر چه زودتر برسه! یه روزی حتی تو هم می فهمی که حرفات خیلی بوی واقعیت نداره! انس و الفت و می...
-
1390
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 20:57
سلام ! سال نو و رسیدن بهاری دیگر مبارک باشد! امیدوارم در این سال جدید جنگ و اسیری جای خود را به صلح و آزادی بدهد! و اما حال من ! هر روز بدتر از دیروز! بخصوص وقتی عید می شه و یاد عید 2 سال پیش می افتم دلم می خواهد هیچ کی جلوی چشام نباشه! همیشه با خودم فکر می کنم یعنی این قد بدم! این قد غیر قابل تحملم که منو نخواستی؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 23:28
می آیی روزی! می دانم! از روز روشن تر است که می آیی!اما این دفعه انتظار نداشته باش مثل همیشه باشد، دیگر طاقتم طاق شده، تحمل هیچ کس و هیچ چیزی رو ندارم!تو برای من دیگر مفهوم خاصی نداری همان گونه که من برایت! خودت گفتی! بعد از آن همه ماجرا آخرش من برایت یکی بودم مثل بقیه ، فقط کمی بیشتر اخلاقمان شبیه هم بود! دستت درد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 22:58
دوباره شبی دیگر رسید و دوباره تنهایی !!! تا کی باید ادامه داشته باشه؟؟؟ خسته شدم! حالم از همه به هم می خوره!! یادش بخیر پارسال ، حداقل یک اس ام اس زدی! خب آخه چرا؟؟ مگه من چیکارت کردم؟ خیلی بدی !خیلی، خیلی ، خیلی... خیلی منتظر بودم ، دلمو برای بار 560 م شکستی!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 23:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت ، من در انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی او تمام شد ، من آغاز شدم . و چه سخت است تنها متولد شدن ، مثل تنها زندگی کردن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 22:40
تا حالا کسی بهتون گفته تو زشتی؟؟؟ خیلی احساس بدیه!!!امیدوارم هیچ وقت این احساس رو نداشته باشید!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 23:15
آدم ها آرزوهای زیادی دارند، خیلی سخت است که آرزوی هیچ کس نباشی!!! تصمیم گرفتم آنقدر کمیاب شوم شاید دلی برایم تنگ شود. ولی افسوس فراموش شدم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 00:05
یعنی الان کجایی؟ چیکار داری می کنی؟ 1% به فکر من هستی؟ یا واسه خودت خوشحال و خندان در حال گردشی ؟ به خدا خیلی نامردی! باورم نمی شه این جوری داری رفتار می کنی! از اون آدم مهربون چی مونده؟هیچی! یه آدم لوس؟ تقریباً حالم ازت بهم می خوره! یخک!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 23:27
سلام ! اوه چند وقت شده چیزی ننوشتم اینجا!دلم تنگه ، خیلی دل تنگتم! خیلی خیلی خیلی ، همه ادما خودخواهند، فقط به فکر خودشونند. هیچکی مارو تحویل نمیگیره. چند وقته این احساس و دارم ، حالم از همه بهم می خوره، حتی از خودم، چرا آدما این همه سنگدلن ؟ چرا هرچی دلشون می خواد وای می ایستن جلوی چشم آدم میگن؛ چرا اینجوریه؟ تو چشام...
-
سال نو
شنبه 11 دیماه سال 1389 21:26
سلام سال نو میلادی مبارک !!! امیدوارم سال خوبی در انتظار همه دوستای مسیحی گلم باشه!!! دوستون دارم !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 22:40
سلام!!! من باز اومدم. همه چی مثل همیشه است هیچ چیزی عوض نشده!البته چرا! یه روز یه خورده عوض شد؛روز خوبی بود!بماند عذاب وجدان بعدش که خودت موجبش شدی! دوباره به حالت قبل بازگشت! حالا دوباره همه چی عادی شده ! عادی عادی!می دونی!اون شب یه حرفی زدی ، دلم خیلی شکست ! خیلی ناراحت شدم!اما به روم نیووردم! حالا می گم بهت!خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آذرماه سال 1389 21:52
تصمیم داشتم این وبلاگ رو روز تولدت بهت نشون بدم! ولی 2 ماه گذشته و این کارو نکردم! شاید هیچ وقت این کارو نکنم! ولی نه!باید یه روز بفهمی ! باید بدونی چقدر واسم مهم بودی! یه روز میگم بهت!امیدوارم اون روز روزی باشه که در کنار هم این نوشته ها رو بخونیم نه جدا از هم! ولی نشونت خواهم داد! خدا همه چیزو درست کن!خواهش می کنم!
-
به امید آن روز
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 23:15
سلام خیلی وقت بود نیومده بودم این ورا، اومدم سلام بگم و برم یه روزی یه جوری همه چیز عوض می شه، من مطمئنم. پس به امید آن روز راستی 2 سال پیش همین روزا بود همدیگرو بررای بار اول دیدیم!روز جالبی بود!هیچ وقت فکر نمی کردم قراره بشی یه قسمت از وجود من!خوشحالم! البته اگه واقعاً بشی مال خود خود من! حتماً یه حکمتی وجود داشت که...
-
جمعه
جمعه 30 مهرماه سال 1389 21:51
باز جمعه شب شد و تو نیستی!! باز جمعه شب شد و دلم گرفت! باز جمعه شب شد و یاد اون جمعه افتادم! خدا جون آخرش چی می شه؟ دلم گرفته!!!! خیلی زیاد!! می خوام گریه کنم، خیلی زیاد!! می خوام داد بزنم، آخه چرا؟؟چرا؟چرا؟ چرا این کارارو با من می کنی؟؟؟ نمی دونم مشکل کجاست، مشکل از منه یا از تو؟؟؟ از خاطرات بدم می آد!!خاطره چیز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 23:12
دیگه حوصلم نمی آد چیزی بنویسم! خیلی دلم گرفته!!از همه و همه کس ! تولدم مبارک!
-
تنهایی و جدایی
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 23:33
خسته از این تنهایی! تنهایی و جدایی جدا از تو،دور از تو دور از جسم و روح تو تنها در این بیابان در جستجوی خوبان کس چه داند چه شود روزگار بی وفا!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 23:07
حالمو بهم زدی! ازت متنفرم! واقعاً می گم!بعدش می گی مگه چی شده؟ بعضی وقتها فکر می کنم آدم نرمالی نیستی! اون وقت به خودم شک می کنم که چرا با تو این همه سروکله می زنم؟ دارم وقت خودم و می گذرونم! تو که محل سگم نمی ذاری! البته بستگی داره ،هر وقت عشقت بکشه ما می شیم همه چیز شما!بعد 2 روز از یه غریبه هم غریبه تر می شیم! این...
-
تنها
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 22:32
سلام ، دوباره اومدم امشب احساس می کنم تنهاترین انسان روی کره خاکیم!! دارم کفر می گم!دورم پر آدمه! اما تو نیستی،چرا نیستی؟ چرا می خوای منو تنها بذاری؟ آخه چرا؟ چرا؟ چرا؟ ذهنم پر سوالات بی جوابه! به این نتیجه رسیدم حرفات دروغه ، می گم دلایلمو! البته اگه دیدمت! خدا کمکم کن دلم می ترکه الان! می خوام گریه کنم! گریه ای به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 22:04
فکر کنم خیلی پر توقع شدم!!!!خودت این جوری بارم اوردی!!دیگه مثل قدیما نیست،خیلی زود دلم می گیره!اه!!!باید یه تصمیمایی بگیرم! نمی دونم کی،ولی بلاخره می گیرم!!
-
پاییز
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 23:24
سلام!!! پاییزم اومد!! پاییز که می آد هوا یه جور می شه!مثل دل من!! وقتی تو کوچه آدم راه می ره، دلش می گیره! آدم یاد تنهاییهاش می افته!! کاش پیشم بودی! با هم تو کوچه ها و خیابونا قدم می زدیم!با هم دلمون می گرفت!با هم دلتنگی می کردیم!!چرا این جوریه؟؟چرا نمی شه؟؟ چرا همیشه یه جایی یه چیزی می لنگه!!! حالم بده!دوباره من...
-
آخیش
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:49
آخیش !دیروز داشت همه چیز به هم می ریخت!! داشتی می فهمیدی چی تو دلمه ها!!! خوب خودمو نگه داشتم! نمی خوام بگم! می خوام خودت بگی!!!همه چیزو!!یادته داشتی ازم بازجویی می کردی! گفتم نمی گم نمی گم نمی گم!! ولی اون موقع که تو چشام نگاه می کردی،فک کنم چشام زار می زد که چمه!دردم چیه!! باور کن دست خودم نیست وقتی نگات می کنم که...
-
راننده
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 21:57
ببین داره یه سال کامل می شه!! از اون روزی که اون چرت و پرت ها رو تحویلم دادی!!!دقیقاً یک هفته مونده! یادته چه حرفایی تحویلم دادی؟؟؟یادته؟؟آخرشم گفتی من یه دوست می خوام!!فقط یه دوست!!!یه دوست واقعی !!از اون موقع شدم فقط دوستت!!تو هم شدی فقط دوستم ولی تا کی؟؟//چیکار کنم من.بهم بگو!! لعنتی اون چیزی که تو دلت داری رو بهم...