1390

سلام ! سال نو و رسیدن بهاری دیگر مبارک باشد! امیدوارم در این سال جدید جنگ و اسیری جای خود را به صلح و آزادی بدهد! و اما حال من! هر روز بدتر از دیروز! بخصوص وقتی عید می شه و یاد عید 2 سال پیش می افتم دلم می خواهد هیچ کی جلوی چشام نباشه! همیشه با خودم فکر می کنم یعنی این قد بدم! این قد غیر قابل تحملم که منو نخواستی؟ فقط دلیل تو می خوام بدونم!دیگه خسته شدم! فک کنم دیگه این روزا این وبلاگ و لو بدم!اون وقت یه دوش بزرگ از رو شونه هام برداشته می شه!نمی خوام بری! می خوامت برای همیشه مال من بشی! چرا نمی فهمی اینو ! ای خدا، حرفامو گوش کن! هر کی هر چی می خواد زودی بهش می دی ، فقط با من این کارو می کنی! با یه دنیا ناامیدی در روز اول سال! سالی که نکوست از بهارش پیداست!!!!!!!!!!!! خدایا دوستم داشته باش! خواهش می کنم!

می آیی روزی! می دانم! از روز روشن تر است که می آیی!اما این دفعه انتظار نداشته باش مثل همیشه باشد، دیگر طاقتم طاق شده، تحمل هیچ کس و هیچ چیزی رو ندارم!تو برای من دیگر مفهوم خاصی نداری همان گونه که من برایت! خودت گفتی! بعد از آن همه ماجرا آخرش من برایت یکی بودم مثل بقیه ، فقط کمی بیشتر اخلاقمان شبیه هم بود! دستت درد نکند، متشکرم، یادم بماند دیگر هیچ حرفی را باور نکنم! خودت موجبش شدی! من چقدر دیوانه بودم که وقتی دفعه پیش آمدی حرفهایت را باور کردم! فکر می کردم حرفهایت بوی راستی می دهد! دیگر هیچ وقت ، هیچ جا ، حرف هیچ کسی را باور نخواهم کرد! و این بی اعتمادی را مدیون تو می باشم! کاش می شد تو نیز به گونه ای مدیون من باشی!در آن صورت بی حساب می شدیم! به امید روزی که بفهمی نامردترین آدم روی زمین هستی،و عذاب وجدان رهایت نکند! دلیلش را خودت می دانی، منتظر آن روز هستم!  به امید آن روز نامهربان...

دوباره شبی دیگر رسید و دوباره تنهایی !!! تا کی باید ادامه داشته باشه؟؟؟ خسته شدم! حالم از همه به هم می خوره!! یادش بخیر پارسال ، حداقل یک اس ام اس زدی! خب آخه چرا؟؟ مگه من چیکارت کردم؟ خیلی بدی !خیلی، خیلی ، خیلی... خیلی منتظر بودم ، دلمو برای بار 560 م  شکستی!